باربد،پرنس کوچولوی ماباربد،پرنس کوچولوی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

پرنس کوچولوی من

44 ,45 , 46 ماهگیت مبارک عسلم

سلام عسل مامان خوبی عشقم   بعد از کلی تاخیر بالاخره اومدم بگم این مدت چه اتقافا افتاد .اوایل خرداد ماه با مامان جون و خاله درنا رفتیم بوشهر هم برای اینکه مامانی بره چکاپ واسه نی نی   و هم جزوه های دانشگاه از دوستم بگیرم و واسه امتحانا آماده بشم بعد از اون 15 خرداد بازم با مامان جون و خاله درنا رفتیم بوشهر واسه امتحانا   .خداروشکر خوب بودی البته گاهی بهونه بابایی رو میگرفتی   ولی در کل خوب بودی.با بچه ها بازی میکردی   حتی بتنهایی با بچه ها میرفتی خونه دوستشون و بازی میکردی موقع رفتن به دانشگاه هم لازم نبود مثل ترم قبل بخوابونمت...
16 ارديبهشت 1394

روز بابایی مبارک

وی این روز عزیز ، توی این لحظه های قشنگ زیباترین کلمه ای که میشه گفت یک ” دوستت دارم “ به همراه یک آسمان عشق و تمنا تقدیم به تو همسر عزیزم  ، روزت مبارک سلام عسلم   امسالم مثل هرسال رفتیم و واسه بابایی کادو روز پدر خریدیم و شب که اومدیم خونه رفتی بابایی رو بوسیدی و بهش کادوشو دادی البته قبل از اینکه بابایی بازش کنه بهش گفتی چی توشه اینم ادوی مرد کوچولوی مامانی تا همیشه عاشقتم   ...
16 ارديبهشت 1394

43 ماهگیت مبارک عسلم

43 ماهگیت مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک سلام عسلم. خوبی عشقم؟   فدات بشم من که روزبروز شیرین زبون تر و شیطونتر میشی   .حرفایی میزنی که ما واقعا میمونیم .یه سری از کارا و حرفاتو میگم برات: - باربد : مامان شیر چطور درست میشه؟ مامان : شیر واز گاو میدوشن - باربد : بستنی چطور درست میشه؟ مامان : با دستگاه بستنی ساز از شیر درست میشه - باربد : مامان آدم چطوری درست میشه؟  مامان : خدا نینی رو میذاره تو شکم مامانا بعد که دنیا میان غذا میخورن بزرگ میشن،میشه آدم باربد : مامان خدا چطوری درست میشه؟&...
9 ارديبهشت 1394

چهارشنبه سوری 93 تا سیزده بدر 94

سلام عشق مامان مامانی ببخش میدونم خیلی دیر اومدم ولی یه سری اتفاقا افتاد که واست میگم   خوبی عسلم؟ اول از همه از چهارشنبه سوری برات بگم   برنامه خاصی نداشتیم مثل همیشه از بعدازظهر رفتیم خونه مامان جون و تا شب اونجا بودیم وشب که بابایی اومد دنبالمون بریم خونه دیدم   که همسایه مامانجون روبرو خونشو آتیش روشن کردن و تو هم عشق آتیش بابایی بردت پیشش بعد از چند دقیقه همسایه مامانجون رفت و ما هم زنگ زدیم مامانجون با خاله گلی و خاله درنا وعمو احمد اومدن   و چهارشنبه سوری ما شروع شد      البته چون ساعت 12 شب بود دیگه تقریبا کسی ...
9 ارديبهشت 1394
1